نشریه فرهنگی ادبی آذین

نشریه فرهنگی ادبی آذین

ببستند آذین به شهر اندرون / پر از خنده لب‌ها و دل پر ز خون ///اینجا ادبیات معرکه میکند
نشریه فرهنگی ادبی آذین

نشریه فرهنگی ادبی آذین

ببستند آذین به شهر اندرون / پر از خنده لب‌ها و دل پر ز خون ///اینجا ادبیات معرکه میکند

داستان کوتاه "مخمصه" نوشته حسین پویوسف کلجاهی

آن روز نوبت قسط وام بود و دو روز بعد، اجاره ی خانه و هشتصد هزار تومان پول که لازم داشتم تا بیمه ی اتومبیل را با الحاقیه اش تمدید کنم. شارژ گوشی تمام شده بود و از اینکه مهری مدام زنگ نمی زد و غرغرش را سر خرید سور و سات نذری های پشت سرهم اش نمیشنیدم، خیالم راحت بود.
-    آخر چند بار توی سال، نذر و سفره و ختم صلوات؟... نفهم، بفهم؛ معجزه وشفا قصه ی توکتاباست و لقلقه ی زبون شیخابالای منبرها...آقا سرش شلوغه و دلش به حال تو ومن و امید نمیسوزه...( لطفاًبرای ادامه روی متن کلیک کنید...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.